قوله تعالى: إن الذین کفروا الآیه... مشرکان قریش و جهودان قریظه و نضیر در رسول خدا بدرویشى و بى‏فرزندى بغمز مى‏دیدند، و بمال و فرزندان خویش مى‏نازیدند، و در آن با وى مکاثرت مى‏ساختند، این جواب ایشانست، میگوید لنْ تغْنی عنْهمْ أمْوالهمْ و لا أوْلادهمْ من الله أى عند الله، شیئا. و قیل: من عذاب الله شیئا. فردا ایشان را آن مال و فرزند بکار نیاید بنزدیک خدا، و عذاب خدا از ایشان از هیچیز باز ندارد، و أولئک همْ وقود النار، این همچنانست که گفت: وقودها الناس و الْحجارة. وقود بنصب واو آن چیز است که بآن آتش افروزند، از هیزم و جز آن، و وقود بضم واو و وقد افروختن آتش است همچون ایقاد. کدأْب آل فرْعوْن دأب نامى است عادت را، مراد بآن‏سان و صفت است، یعنى همچون سان و صفت آل فرعون». و این کاف را سه وجه است: یکى آنست که هم وقود النار کداب آل فرعون، این داب با نار پیوسته، و این آل فرعون مضاف با هم، میگوید این مشرکان قریش و جهودان هیزم دوزخند چون آل فرعون. آن گه ابتدا کرد و گفت: و الذین منْ قبْلهمْ این هم مشرکان قریش‏اند و هم آل فرعون، میگوید: و ایشان که پیش از ایشان بودند، و آن قوم نوح‏اند و عاد و ثمود. کذبوا بآیاتنا. دیگر وجه همْ وقود النار کدأْب آل فرْعوْن و الذین منْ قبْلهمْ میگوید ایشان هیزم دوزخ‏اند چون آل فرعون و چون ایشان که پیش از ایشان بودند تا آنجا که سخن پیوسته. آن گه آل فرعون را گفت و ایشان که پیش از ایشان بودند کذبوا بآیاتنا وجه سدیگر: بر نار وقف است آن گه ابتدا کرد کداب آل فرعون و سخن پیوسته تا بذنوبهم. مى‏گوید: چون آل فرعون و ایشان که پیش از ایشان بودند دروغ شمردند سخنان ما تا الله ایشان را فرا گرفت. همانست که جاى دیگر گفت و کلا أخذنا بذنبه و ذنب و جرم متقاربند، لکن جرم چون نتیجه و ثمره اکتابست از اجترام ثمره گرفته‏اند و ذنب چون عاقبت و آخر فعل است که بوى مى‏بازگردد از ذنب گرفته‏اند همچنین عقوبت از ان عقوبت نام کرده‏اند که آن عاقبت بد کارست بر عقب بد کردن او، و تعقیب بر پى کارى یا کسى رفتن و ایستادن بود. له معقبات از آنست. و تعقیب نیز چیزى بپس باز بردن بود لا معقب لحکمه از آنست، یعنى که باز پس برنده نیست حکم الله را، و از آنست که مرتد را گفت انْقلبْتمْ على‏ أعْقابکمْ که از سوى عقب باز مى‏گردد. و عقاب و معاقبه هر دو مصدراند عقوبت کردن را، و الله شدید الْعقاب یعنى. إذا عاقب، میگوید خداى سخت عقوبتست هر گه که عقوبت کند، و سخت گیر است اگر گیرد.


قلْ للذین کفروا... این کافران مشرکان مکه‏اند و جهودان مدینه، ستغْلبون و تحْشرون إلى‏ جهنم حمزه و کسایى هر دو کلمه را بیا خوانند، باقى همه بتاء مخاطبه خوانند. ایشان که بتاء مخاطبه خوانند معنى خود ظاهر است و ایشان که بیا خوانند آن را دو وجه است: یکى آنست که الذین کفروا سیغلبون و یحشرون فقل لهم مى‏گوید ایشان که کافر شدند ایشان را اینجا باز شکنند و فردا بدوزخ رانند، و فرا ایشان گو که چنین خواهد بود. وجه دیگر قلْ للذین کفروا


یعنى الیهود. سیغلبون یعنى کفار مکه، فرا کافران اهل توریت گوى: که این مشرکان قریش که دشمنان منند ایشان را بازخواهند شکست امروزه در دنیا، و بدوزخ خواهند راند فردا بقیامت. و این شکستن روز بدر است که مسلمانان کافران را بکشند و بهزیمت کردند. مصطفى ص آن روز که این آیت آمد کافران را گفت: إن الله غالبکم و حاشرکم إلى جهنم


و این آیت دلیلى روشنست بر صدق نبوت مصطفى و صدق سخن وى که پیش از آن خبر باز داد که مسلمانان را غلبه و قوت خواهد بود بر کافران یعنى روز بدر، و هم چنان بود که وى گفته بود و خبر داده.


قول ابن عباس آنست که قلْ للذین کفروا این کافران جهودان مدینه‏اند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند: «هذا و الله النبی الامى الذى نجده فى کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا ترد له رایة» گفتند و الله که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وى در کتاب خویش یافته‏ایم، و دانسته که وى را بر همکنان غلبه و قوتست، و علم نبوت وى آشکارا. و بران بودند که اتباع وى کنند و بوى ایمان آرند، پس قومى ازیشان گفتند: این چه تعجیل است؟ بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وى و میان دشمنان وى، اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه، پس همه بوى ایمان آریم، نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد، و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است. آن جهودان باز بشک افتادند. شقاء ازلى و حکم إلهى بکفر ایشان در رسید، و ایشان را از آن گفت و همت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد، و عهدى نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند، و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوى مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفى راست شد و برین اتفاق کردند که کلمه‏شان یکسان باشد، و در مخالفت موافقتى نمودند و عهدى بستند، و بمدینه باز آمدند. پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد: قلْ للذین کفروا ستغْلبون و تحْشرون إلى‏ جهنم. و بئْس الْمهاد. أی و بئس الفراش من النار. یقول بئس ما مهدوا لانفسهم، بد آرامگاهى که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان.


قدْ کان لکمْ آیة اى بیان و عبرة و دلالة على صدق ما قلت لکم ستغلبون. مى‏گوید: ایشان را گوى که نشان و بیان و دلیل صدق آنچه من گفتم که ستغلبون آنست که دو فرقت بر هم رسند روز بدر جنگ را و کوشش را، یک فرقت مسلمانان و یک فرقت کافران. مسلمانان سیصد و سیزده بودند از ایشان هفتاد و هفت مهاجران، دویست و سى و شش انصار صاحب رایت رسول خدا و مهاجران على بن ابى طالب ع بود. و صاحب رایة انصار سعد بن عباده، و هفتاد شتر در لشکر مسلمانان بودند و دو اسب، یکى آن مقداد بن عمرو و یکى آن مرثدن بابى مرثد. و شش درع با ایشان بود، و هشت شمشیر، و از مسلمانان آن روز بیست و دو مرد شهید گشتند، چهارده از مهاجر و هشت از انصار. و فرقت دیگر کافران مکه بودند، رئیس ایشان عتبة بن ربیعة بن عبد شمس، و در لشکر ایشان صد تا اسب بود، و نهصد و پنجاه مرد جنگى، سه چندان عدد مسلمانان بودند. اما رب العالمین گفت: یروْنهمْ مثْلیْهمْ این گروه مسلمانان کافران را بشمار دو بار چند خویشتن دیدند چون چشم بر ایشان افکندند. یعنى که الله ایشان را چنین نمود تا بر ایشان چیره شوند و باز نشکنند، و مسلمانان را آن آیت دیگر: فإنْ یکنْ منْکمْ مائة صابرة یغْلبوا مائتیْن معلوم شده بود که مردى ازیشان با دو مرد کافر برآید و غلبه کند.


پس رب العزة کافران را اگر چه سه بار چند مسلمانان بودند دو بار چند ایشان نمود و مسلمانان نیز بچشم کافران اندک نمود چنان که آنجا گفت: و یقللکمْ فی أعْینهمْ این بآن کرد تا دلهاى مسلمانان قوى باشد و گوش بغلبه و نصرت دارند، و کلمه حق را بکوشند، و چنان کردند و رب العالمین مسلمانان را آن روز بر کافران نصرت داد.


یروْنهمْ بتا قرائت نافع و یعقوب است، باقى بیا خوانند، و قرائت یا ظاهرترست و معنى آن روشن‏تر، و چون بتا خوانى با لکم شود. میگوید ایشان را مى‏دیدند یعنى کافران را دو بار چند ایشان. اى مثلیهم. در هر دو قرائت که ترونهم خوانى یا یرونهم این‏ها و میم مثلیهم با مسلمانان شود. «رأى العین» نامى است عیان را، و برأى العین و مرتأى العین هم چنان، و الله یوید بنصْره منْ یشاء نصرت مومنان را از جهت خداوند عز و جل بر دو وجه است: یکى نصرت دادن از روى حجت و قد فعل، و این نصرت بحمد الله ظاهرست و آشکارا، و حجت بر اعداء دین روشن است و لازم. وجه دیگر نصرت مداولت و غلبه است، آن مداولت که رب العالمین گفت: و تلْک الْأیام نداولها بیْن الناس این نصرت است که مسلمانان از الله مى‏خواهند که فانْصرْنا على الْقوْم الْکافرین.


و این نصرت است که خداى، تعالى مومنان را وعده داد گفت: کان حقا علیْنا نصْر الْموْمنین‏


جاى دیگر گفت: ألا إن نصْر الله قریب. نصْر من الله و فتْح قریب.


و الله یوید بنصْره منْ یشاء. همان نصرت مداولت است. امیر المومنین على (ع) گفت: «إن للباطل جولة ثم یضمحل»


اوفتد گاه گاه که کافران بر مسلمانان غلبه کنند و ایشان را برنجانند، اما یک جوله بیش نباشد، که باطل پاینده نبود و بعاقبت غلبه و نصرت هم مسلمانان و اهل حق را باشد. چنان که گفت، بلْ نقْذف بالْحق على الْباطل فیدْمغه،... و لنْ یجْعل الله للْکافرین على الْموْمنین سبیلا. مصطفى ص این نصرت در دعاء ضعفاء امت و اخلاص ایشان بست گفت: «انما ینصر الله هذه الامة لضعفائهم بدعائهم و اخلاصهم و صلوتهم. و قال هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم.»


آن گه گفت: إن فی ذلک لعبْرة لأولی الْأبْصار در آنچه دیدند از نصرت مومنان با ملت ایشان و هزیمت کافران با کثرت ایشان، عبرتیست خداوندان زیرکى و خرد را. عبرت اعتبار غائب بود در حاضر: چیزى حاضر معلوم کنى در هنگام، و جاى وصفت، آن گه بر قیاس آن حاضر چیزى غائب معلوم کنى در هنگام و جاى و صفت.


و در قرآن جایها عبرت یاد کرده است، و هر جاى با آن اولوا الأبصار گفت، از بهر آنکه قیاس کار بصیرانست، و این ابصار اینجا عقول است. و یقال العبرة ما یعبر به من الجهل الى العلم، این عبرت چون معبرست: یعنى که بدان از جهل با علم میروند و اصل آن از عبور نهر است، و منه. العبارة لانها جعلت کالمعبر لتأدیة المعنى من نفس القائل الى نفس السامع.